محل تبلیغات شما

این آهنگ رو همیشه گوش نمی دم

دقیقا مختص 17 تا سالگیم بوده و الانم با همون عزت و احترام گوشش میدم 


خاصیت زندگی تو تهران شاید این بوده که نشستن بیخودی کلافه م می کنه. 


دو روزه که توی شهر ول میشم قشنگ 

نمی دونم 

یک دردی میاد 

مثل در آمپول عضلانی اولش سفت میشم و مقاومت می کنم

بعد می گذرم 


میرم پیش آقای حبیبیان 

نه هفت سین چیده

نه خاک پاکت کادوها و زمین رو گرفته

نه حوصله داره 

حتی صدای آهنگم تو سیزده خونه نیست 

مانتوی گل و گشادمو در میارم 

میرم تو همون اشپزخونه 

که دوسال صدای هر و کر من و آیدا و مهناز و گلشید و گاها سمانه میومد 

حتی عسل طلا هم دیگه شبا نمیاد اونجا 

چون ما نیستیم که باهاش یک پازل رو هزار بار بچینیم 

فکر می کنم و می سابم و آت و آشغالهای زیادی رو دور میریزم

وایتکس

تی 

آب و جارو 

دوباره همون پتو مسافرتی کرم قهوه ای که هم زیر آن آزمون بود 

هم اگه من از بارون خیس میشدم آقای حبیبیان می انداخت روی دوشم 

می اندازیم

و ناهار می خوریم

و از همون فلاسک عیدی اونسال چایی می خوریم

هرجای فروشگاه 

یک ادمه

یک لبخند

یک حس

یک خاطره 

که با خودم مرور می کنم 

انگار اومدم خاک رو از خاطراتم  بتم باهاشون روبرو شم و

دوسشون داشته باشم و بذارم همونجا بمونن

آقای حبیبیان میگه هنوز بعضی ها میان سراغتو میگیرن

ذوق می کنم

خوشاینده خب هنوز تو یاد آدما باشی  

دنیا عوض شده 

مهناز نیست

آیدا درگیر زندگیشه

من اینجا نیومدم 

آقای حبیبیان هم حوصله رفیق تازه نداره

دلم می سوزه که مسواک پیش کفشه

برس و ادکلنش زیر یخچال مربعی سامسونگ گیر افتاده 

دلم می سوزه که مداد تو ظرف نمکه

دلم می سوزه که کتاب قفسه کودک خاکش بیشتره چون من همیشه اونورا می پلکیدم 


زن بدون مرد

و

مرد بدون زن 

چه موجود خسته و تباه و عجیبی میشه

جایی که زن هست کم ترین داشته ها هم یک رنگ و رویی داره

و جایی که مرد هست یک قدرت و امنیت 


چقدر دلم می خواد آقای حبیبیان ازدواج کنه. 


با محلول مخصوص چرم به جون مبلای نارنجی میافتم

خیلی چرکند

ده درصد بهتر میشن 

خیلی جاها پر خاکه

سی دی ها

فیلم تئاترا


مامان بابا میان دنبالم

با یک جعبه شیرینی و چند تا آت و آشغال یک آتیش درست می کنیم. 


بابا روزت مبارک


من خوشحالم 

با اینکه سال سختی داشتم 

با اینکه امسال طبق گفته همه تند تر شدم و برون ریز تر و هرچی

خوشحالم که زورمو زدم

که عزیزم رو خوشحال کنم

خوشحالم که چهارشنبه سوری امسال روزی نبود که با التماس مامانو مرخص کرده باشم

رنگش زرد باشه 

مدام بخواد بخوره زمینو و مدام گریه کنه 

خوشحالم که با همه زورم براشون هرچی تو دلشون بود خریدم 

ناراحتم که هستی خوشحال نیست 

خوشحالم که دل آقای حبیبیان شاد شد

ناراحتم که دوستی ها همیشه یک شکل نمی مونن

ناراحتم که دست مردم تنگه 

خوشحالم که راحت تر کنار میام 

و

خوشحالم که دوستم داری مرتضا . 


چراغا رو خاموش می کنم 

فردا فقط باید تخم مرغارو رنگ بزنم 


آخر اسفند

سال نود و هفت.  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها